۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه

مشکلات پیش از مهاجرت - قابل توجه آفیسرهای محترم

ما که منتظر مدیکال هستیم از این نظر که همه بلاتکلیفیم مثل هم هستیم اما از آنجا که هر کس شرایط خودش رو داره تفاوتهایی با هم داریم. به خصوص همه ما در مورد شغل و کاری که الان باهاش مشغولیم مشکل داریم و دست به گریبانیم. یکی قراردادش تموم شده و یا در حال تموم شدنه و نمیدونه که باید تمدید کنه یا نه؟ یکی میخواد تا لحظات آخر، کارفرما بو نبره که مشکلی پیش نیاد. یکی بیکاره و نمیدونه چطور در این شرایط باید کار پیدا کنه و چی بگه؟ و .... حالا دوران بحران اقتصادی جهانی هم هست و به راحتی نمیشه گفت ولش کن و اونطرف که رفتیم کار پیدا میکنیم و تمام. یعنی باید فکرش رو کرد که تا جایی که امکانش هست اینطرف باید به کار کردن ادامه داد و این موضوع رو پیچیده تر میکنه. بگذریم، حالا من میخواستم مشکل خودم رو بگم که در شرکتمون عالم و آدم میدونند که من برای کانادا اقدام کردم و به زودی راهی هستم اما موضوع همینجاست که این به زودی یعنی کی؟ هر چی میگم من خودم هم نمیدونم باورشون نمیشه؛ یعنی شاید هم باورشون میشه اما براشون معنی نداره (برای کی معنی داره؟). از اونطرف از اونجایی که به هرحال من آدم تاثیرگذاری در شرکت بودم و کل ساختار شرکت، یک جورایی به من مربوط میشه و در ایران هم سیستمها فردمحور هستند ماجرا واقعا پیچیده شده. من، یکسال و خورده ای مدیرعامل بودم و بعد از مصاحبه، با اصرار فراوان راضیشون کردم که مدیرعامل جدید بیارن که سیستم، خودش رو تطبیق بده اما تا الان که این اتفاق نیفتاده. بهشون میگم اصلن بهتره که من برم اما قبول نمیکنن. میگن حالا تا کی هستی؟ و باز میریم سر خط. خیلی تلاش میکنم که در مدت باقیمانده، براشون سیستم بچینم اما از اونجا که در مدیریت کلان شرکت، تفکر سیستماتیک وجود نداره وسط بازی یکهو بازی رو به هم میزنند و همه کار رو خراب میکنند. سعی کردم یک جوری بهشون بگم که من در مدت باقیمانده میتونم مشاوره بدم اما به همون دلیل فوق الذکر، چیزی به نام مشاور رو نمیفهمند و انگار باید فقط بیل بزنی تا بدونند که یکی داره کار میکنه. خودم فکر میکنم که با این شرایط، من نباید کار اجرایی کنم و از طرفی بهتر از من کسی نمیتونه بهشون مشاوره بده اما من رو درگیر کار اجرایی میکنند و انتظار دارند که من همون آدم یک سال پیش باشم. اگر هم من آن آدم یک سال پیش باشم، یک روز که باید برم؛ اون موقع چی؟ انگار خودشون رو به خواب میزنند و نمیخوان واقعیت رو قبول کنند. خلاصه، این ماجرا خیلی تنش ایجاد میکنه. یک موضوع دیگه هم هست؛ در موارد خیلی کوچکی که سعی کردند سیستمی مستقل از من ایجاد کنند، چنان گندی زدند که خودشان هم نمیتوانند جمع کنند. من هم نمیتوانم این خرابکاری ها را ببینم و حرص میخورم، چون بالاخره سالها در این شرکت کار کردم و براش زحمت کشیدم و هر کاری کنم نمیتونم فراموشش کنم. خلاصه که بدجوری گیر کردیم. ماجرای جالبیه؛ حالا شاید بعدها بیشتر براتون گفتم.

۳ نظر:

  1. دقیقا منظورت رو متوجه میشم! کاملا حسش میکنم! ولی خوب به هر حال به زودی میریم دیگه!!! به زودی! حالا این زود کی میرسه دیگه...

    پاسخحذف
  2. امیر
    دقیقازدی توی خال.من هم کم و بیش با این موضوع درگیر هستم و همه چیز ریخته بهم .اما ترجیح می دم وقتی از یکی از مسئولان اداره مهاجرت کانادا دراین مورد سوال کردم پستی راجع بهش بنویسم.اما فعلا که گیریم

    پاسخحذف
  3. لام مهدي عزيز.دقيقا مي فهمم چي مي گي.فرق شما اينه كه شركت خصوصي هست و همه در جريان مال ما حالت دولتي داره و مدير و همكارا در جريان نيستن و ازت انتظار دارن تا اخرين لحظه بيل بزني و اگه حرفي از استعفا پيش بياد روزگارتو سياه مي كنن و خيلي اذيت مي كنن.خيلي دلم مي خواد كارمو كه سرپرست يه قسمت هستم زودتر به كسي منتقل مي كردم ولي اينجوري نمي شه.چون هر چي فاصله فهميدن مديرا تا زمان استعفاي من طولاني تر بشه بيشتر اذيت مي كنن و بيگاري مي كشن.الانم به اتندازه كافي تحت استرس و فشار هستم.
    موفق باشي

    پاسخحذف