۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

فراموش شده‌گان

داشتم فکر میکردم که انگار کارمندان گرامی اداره مهاجرت کانادا، کسانی را که از طریق کبک اقدام کرده اند فراموش کرده اند. شاهد این مدعا آن است که اینطرف و آنطرف شنیده میشود آنها که از ابتدای سال 2009 طبق قانون جدید فدرال اقدام کرده اند مدیکال و برخی هم ویزا گرفته اند! و ما هنوز اندرخم یک کوچه ایم. سیستمشون هم انگار با ما فراموش شده گان فرق داره. مثلن یکی نوشته 60 روز بعد از اینکه In Process شده مدیکال گرفته! و جالبتر کسی است که سه ماه بعد از ارسال مدارک، ویزا گرفته! خیلی جالبه! مگه background check فرقی میکنه؟ اگر این پروسه طولانی هست برای همه باید طولانی باشه! همه هم که الان زیر دست بخش فدرالیم! بعد گفتم شاید دفتر دمشق کند شده؛ چون ظاهرا خیلی از پرونده های فدرال به ورشو رفته. این از آن جهت برام جالبه که شرایط من خیلی با قانون جدید فدرال fit بود و خیلی راحت‌تر می‌تونستم از اون طریق اقدام کنم. اما باید خوشبین بود؛ شاید اینطوری بهتر باشه. یک زبان هم یاد گرفتیم. به هرحال، امروز هم شنیدم که دوست وبلاگی خوبمان، کارنو هم به طور غیرمنتظره ای از دفتر کی‌یف مدیکال گرفته. واقعا موفقیت هر یک از دوستان خوشحال کننده است. به خصوص، به نظرم میرسه برای این دوست وبلاگی چنین خبری خیلی لازم بود. آرزو میکنم ایشان هرچه زودتر ویزاشون رو هم بگیرند و دفتر دمشق هم یک عنایتی به ما بکنه. باز، دوست گرامی وبلاگی (آقا مجید) هم در این زمینه اخبار خوشی می‌دهد. من که فکر می‌‌کنم اگر این‌طرف سال هم خبری نشد، ابتدای سال 2010 خبرهایی می‌شود.

۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه

یکی داستان است پر آب چشم

این روزها در مورد وکلا یا مشاوران مهاجرتی بسیار میشنویم و حداقل در فضای اینترنت، نظر خوبی نسبت به این گروه وجود ندارد. البته چندی پیش که به دفتر مشاور خود (اصرار دارم به او وکیل نگویم) رفته بودم متوجه شدم که در سطح دیگری (کسانی که احتمالا خیلی با اینترنت سروکاری ندارند) درست عکس این دیدگاه مشاهده میشود و برخی فکر میکنند وکیل یا مشاور معجزه میکند. با جمع بندی این نظرات به این نتیجه میتوان رسید که یک نگاه سیاه و سفید به این قشر وجود دارد. من هم نسبتی با وکلا و مشاوران ندارم و از اتفاق، از آنها متضرر هم شده ام (به طور خلاصه داستان این است که در دریافت فایل نامبر فدرال سه ماه تاخیر کردند و به احتمالی کار من را یک سال عقب انداختند) اما معتقدم که در برخورد با آنها باید از نگاه صفر و یک اجتناب کرد و تمام جوانب را در نظر گرفت. برای مثال در مورد خودم و در شرایطی که اطلاعات خیلی زیادی در اینترنت پیدا نمیشد (به خصوص در مورد مصاحبه) راهنماییها و نکاتی که مشاور ارائه داد کمک خوبی بود. همچنین در همان جلسه اول ایشان خیلی روشن و صریح اعلام کرد که هیچ کار خارق العاده ای انجام نمیدهد و من از همین صراحتش خوشم آمد. از نکاتی هم که میگفت مشخص بود که بر اساس تجارب قابل توجه به نتایجی رسیده است. مثلن در مورد زبان (چه فرانسه و چه انگلیسی) اصرار داشت که سطح پایینتری از آنچه ما در ذهنمان بود را علامت بزند و به خصوص در مورد فرانسه، بر یادگیری هرچه بهتر آن تاکید داشت و هرچند وقت این موضوع را گوشزد میکرد. اما انکار نمیکنم که اشکالاتی هم داشت و به جز قصور بسیار مهمی که داشتند و در بالا ذکر کردم گاهی به نظر میرسید که نظم قابل انتظار از یک دفتر وکالت در دفترشان مشاهده نمیشد.
از سوی دیگر گاه میبینیم که طبق یک عادت دیرینه، برخی کوتاهی ها و اشکالات خود را به گردن وکیل/مشاور می اندازند و خود را خلاص میکنند. مثلن انتخاب وکیل بدون تحقیق و بررسی، اشتباه خود ما است و یا بزرگنمایی دانش زبان خارجی به منظور کم نیاوردن امتیاز، اشکال خود ما محسوب میشود و یا موارد دیگر. حتی مواردی هست که شاید بتوان نام آن را بدشانسی گذاشت مثل کسانی که اواخر سال 2008 پرونده فدرال داشتند و مانده بودند که با کدام قانون ارزیابی میشوند و مشاورین هم پاسخ روشنی نداشتند.
سخن نهایی من آن است که با قطعیت نمیتوان گفت که داشتن وکیل/مشاور خوب است یا بد و این موضوع بیش از همه به شرایط اقدام کننده و انتظارات او بستگی دارد. گرچه امروز و در شرایط عادی اگر کسی نظر من را بپرسد به او خواهم گفت با رعایت نکات مهم خودش اقدام کند.
موفق باشید

۱۳۸۸ آبان ۱۲, سه‌شنبه

نکاتی در مورد مصاحبه خودمون

  • نکته اول اینکه همونطور که گفتم اصل مدرک تحصیلیم رو همراه نبرده بودم و درسته که مشکلی پیش نیومد اما وجود ترجمه رسمی مدارک، لزوم به همراه داشتن اصل مدارک رو نفی نمیکنه.
  • در یک قسمت از مصاحبه من سعی کردم یک کلمه فرانسوی رو که همسرم یادش رفته بود بهش یادآوری کنم که آفیسر تقریبا به شدت عصبانی شد و تذکر داد که در صحبتشون دخالت نکنم. بعدها فهمیدم در فرهنگ غربیها این کار قشنگی نیست. این برای متاهل ها نکته خیلی مهمی یه و سعی کنید ترجمه به فارسی و یا برعکس رو برای همسرتون انجام ندین.
  • آخر مصاحبه، آفیسر دفترچه راهنمای کبک برای تازه واردین (که احتمالا همه دیدیم) رو بهمون داد که من از بس خوشحال بودم و تمرکز نداشتم گفتم بله؛ این رو دیدم و اتفاقا کامل پرینت گرفتم و داریم. البته ایشون گفت بهتره این رو هم داشته باشین و اتفاقی نیفتاد اما بعد به نظرم رسید که بهتر بود این رو نمیگفتم و خیلی ازش تشکر میکردم. آخه این چه کاری بود که آخر مصاحبه برای خودم جملات فرانسوی اضافه کنم؟ هنوز موندم.
  • اون لحظه که گفت به کبک خوش اومدین واقعا باورم شد که از فرداش در کبک زندگی میکنم، غافل از اینکه یک gap غیرقابل پیش بینی این وسط همه معادلات رو به هم میریزه. اما لحظه خیلی خوبی بود.