- ماجرای اول: خیابان اختیاریه جنوبی (همانطور که میدانید) خیابان باریکی است موازی خیابان پاسداران. محدوده پایینتر از خیابان دولت آن، فعلن دوطرفه است اما از آنجا که خیابان، باریک است فقط یک ماشین رو به بالا و یک ماشین رو به پایین در آن میتوانند حرکت کنند. چشمتان روز بد نبیند؛ هر دو سه روز یکبار در این خیابان چنان ترافیک کوری میشود که بیا و ببین. دلیلش این است که بنا به هر دلیلی گاهی ماشینها نمیتوانند حرکت کنند و باید در صف بایستند (مثلن به دلیل شلوغی در دولت). وقتی این اتفاق می افتد برخی رانندگان بی ملاحظه که صبر و طاقت تحمل صف را ندارند و وقت هم که میدانید در ایران طلاست! از لاین مقابل خود را به جلو میرسانند (مثلن 10 تا ماشین جلوتر) و راه اتومبیلهای مقابل را میبندند. اینجاست که دیگر همه در هم میپیچند و ترافیک، کور میشود. معمولن در این شرایط دو اتفاق می افتد: یا امکانش هست که پس از بازشدن مسیر جلوتر، رانندگانی که در صف هستند با هزار بدبختی، به این خلافکاران راه بدهند که راه بندان، بدتر نشود که در اینصورت متخلفین به هدف خود رسیده اند! یا آنقدر موضوع، بغرنج میشود (مثلن به دلیل ادب کردن متخلفین، کسی راه نمیدهد) که امکان جابجایی وجود ندارد و باید کلی در صف بمانید تا معجزه ای صورت بگیرد.
- ماجرای دوم: نقل میکنند (راست و دروغش با راویان) که در جنگ جهانی دوم، وقتی متفقین برلین را بمباران میکردند آلمانیها به صفهای منظم وارد پناهگاه میشدند. تا اینجایش هم برای ما تحسین برانگیز اما قابل باور است. غیرقابل باور آن است که میگویند در هنگام افول آلمانها، هواپیماها علاوه بر بمباران، مردم را به رگبار میبستند؛ از جمله هنگام ورود مردم به پناهگاه، صف را به گلوله میبستند اما حتا در این شرایط هم آلمانیها نظم خود را از دست نمیدادند و صف را به هم نمیزدند!
با مقایسه این دو صحنه، آیا میتوان موضوع را صرفا به فرهنگ پایین رانندگی در ایران و یا نظم آلمانها تقلیل داد؟ واقعا آیا صحنه آشنای خیابان اختیاریه، فقط مربوط به رانندگی است؟ با تصور صحنه ناآشنا و غریب در برلین، به گفتن آنکه آلمانیها چقدر منظم هستند بسنده میکنیم؟ برای من، سوالات خیلی مهمی پیش می آید. یاد هزار و یک ناهنجاری دیگر می افتم و به این نتیجه میرسم که ریشه در جای دیگریست. مهمتر از همه، احترام به انسان و مخلوقات خداست. واقعا تعریف ما از انسانیت چیست؟ و شخصیت انسانها در جامعه امروز ایران چه جایگاهی دارد؟ اینهمه دروغ و فریب، تهمت و افترا، تزویر، مادی گرایی و بدتر از آن پرستش قدرت ناشی از چیست؟ تاثیر وضعیت و رفتار کنونی جامعه بر آینده و آیندگان چیست؟ هنوز دارم فکر میکنم و این فکر کردن، فعلا که ادامه دارد.
- ماجرای دوم: نقل میکنند (راست و دروغش با راویان) که در جنگ جهانی دوم، وقتی متفقین برلین را بمباران میکردند آلمانیها به صفهای منظم وارد پناهگاه میشدند. تا اینجایش هم برای ما تحسین برانگیز اما قابل باور است. غیرقابل باور آن است که میگویند در هنگام افول آلمانها، هواپیماها علاوه بر بمباران، مردم را به رگبار میبستند؛ از جمله هنگام ورود مردم به پناهگاه، صف را به گلوله میبستند اما حتا در این شرایط هم آلمانیها نظم خود را از دست نمیدادند و صف را به هم نمیزدند!
با مقایسه این دو صحنه، آیا میتوان موضوع را صرفا به فرهنگ پایین رانندگی در ایران و یا نظم آلمانها تقلیل داد؟ واقعا آیا صحنه آشنای خیابان اختیاریه، فقط مربوط به رانندگی است؟ با تصور صحنه ناآشنا و غریب در برلین، به گفتن آنکه آلمانیها چقدر منظم هستند بسنده میکنیم؟ برای من، سوالات خیلی مهمی پیش می آید. یاد هزار و یک ناهنجاری دیگر می افتم و به این نتیجه میرسم که ریشه در جای دیگریست. مهمتر از همه، احترام به انسان و مخلوقات خداست. واقعا تعریف ما از انسانیت چیست؟ و شخصیت انسانها در جامعه امروز ایران چه جایگاهی دارد؟ اینهمه دروغ و فریب، تهمت و افترا، تزویر، مادی گرایی و بدتر از آن پرستش قدرت ناشی از چیست؟ تاثیر وضعیت و رفتار کنونی جامعه بر آینده و آیندگان چیست؟ هنوز دارم فکر میکنم و این فکر کردن، فعلا که ادامه دارد.
من خودم در یک شرکت آلمانی کار میکردم..حقیقت محضه چیزی که میگید جالب اینجاست از هر 10 نفر کارمند ایرانی یکی فقط میموند و میتونست با اینا کار کنه!!!
پاسخحذفسلام ، هر وقت شما و چند تا از دوستان دیگه پست جدید میذارید من بدو بدو میام فکر میکنم مدیکالتون اومده ، ولی بعد میبینم که نه اینطور نیست . امیدوارم مدیکالهای همه دوستام تا قبل اتمام سال بیاد و شور و حالی به دنیای وبلاگ بده.
پاسخحذفواقعا حکایت ما ایرانی ها حکایت غریبی ست. با خودم فکر می کنم که چی شد که اینطوری شدیم؟ مردم از کی شروع کردن که نه به خودشون نه به آدم های دیگه احترام بگذارند؟
پاسخحذفکارنو جان،
پاسخحذففکر نمیکنم تا بهمن خبری بشه. به هرحال، شما لطف دارین. حمع دوستانه جالبی شکل گرفته.
بیگانه جان،
پاسخحذفنکته جالبی گفتی. گاهی به خودمان هم احترام نمیگذاریم.
با سلام
پاسخحذفوبلاگ خوبی دارین , حتما همین جوری ادامه بدین.
در ضمن من شما رو لینک کردم . لطف میکنید اگه من رو با نام " تبعیدنوشته های دانش آموز مهاجر به کانادا" لینک کنید.
www.tabidneveshte.blogspot.com
با تشکر
در پناه حق
سلام اگه میشه توضیح بدید که اونهائی که از طریقه سفارته سوریه اقدام کردن چجوری میتونن از رونده پروانداشون از طریقه اینترنت با خبر بشن .
پاسخحذفبازهم تشکر از راهناماییاتون .
پژمان جان،
پاسخحذفدر وبلاگت پاسخ دادم