۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه

ادامه داستان مهاجرت- 6

همونطور که گفتم تا روز مصاحبه خیلی بیرون نرفتیم و بیشتر شرایط مصاحبه رو شبیه سازی کردیم. برای همین قبلش خیلی قابل تعریف نیست؛ پس میریم سر اصل مطلب. روز مصاحبه (8 آبان 1387) کمی زودتر از خواب بیدار شدیم و پیاده به سمت هتل رویال حرکت کردیم. مصاحبه ما ساعت 8:30 بود اما چون بعضی میگفتند که ممکنه محل مصاحبه تغییر کنه کمی زودتر رفتیم تا در صورت بروز چنین شرایطی فرصت کافی برای رسیدن به محل جدید داشته باشیم. وارد هتل که شدیم از پذیرششون سوال کردیم و ظاهرا با اونها هماهنگ شده بود و اسم ما تو لیست بود و اونها گفتند در لابی منتظر باشید. هتل جمع و جور و نسبتا تر و تمیزی بود. در واقع با استانداردهای سوریه هتل خوبی محسوب میشد. کم کم چند نفر دیگه هم اومدند و تو لابی مستقر شدند. یک پسر جوون که نزدیک ما نشسته بود و یک دختر جوون که با پدرش اومده بود و خیلی استرس داشت. همه مون هم که ایرانی بودیم. ساعت 8:30 شد و دیگه هر لحظه احتمال میدادیم که آفیسر از راه برسه. اینجا خیلی جالب بود که آفیسرها یکی یکی میومدند و ما تو دلمون حدس میزدیم که مربوط به ما میشه یا نه! اول؛ یک پسر جوون اومد که اتفاقا اسم همون پسره رو صدا کرد. راستش یک نفس راحتی کشیدم؛ چون یک خورده بی حوصله به نظر میرسید که شاید به خاطر این بود که اول وقت بود و هنوز گرم نشده بود. بعد فهمیدم که همسرم هم همین نظر رو داشت. بعدش یک خانوم نسبتا جوون اومد و اتفاقا اون هم اسم دختر خانوم جوون رو صدا زد و اون هم رفت و ما موندیم. دیگه معلوم بود که این بار هرکس که بیاد و قیافه اش خارجکی باشه آفیسر مصاحبه کننده ما است. بالاخره حول و حوش 8:40 یک خانوم نسبتا مسن به سمت ما اومد. اسممون رو خوند و ما رو به اتاقش دعوت کرد. همگی سوار آسانسور شدیم و به سمت اتاق حرکت کردیم. خانوم خوش برخوردی بود و با لبخندهاش کاملا ما رو آروم کرد؛ گرچه شنیده ها از خانوم نسبتا مسن خیلی امیدوارکننده نبود اما برخورد گرمش باعث شد اون شنیده ها رو فراموش کنیم. داخل آسانسور همونطور که پیش بینی میشد صحبتهای معمول از جمله همه چی خوب بود؟ و سوریه چطوره؟ و ... ردوبدل شد که همسرم به خوبی از پس اونها براومد(اعتراف میکنم خیلی بهتر از من بود؛ البته این به خاطر استرس نبود بلکه من کلا در این موقعیتهای اجتماعی خوب نیستم). اینجا به خوبی و خوشی گذشت و وارد اتاق آفیسر شدیم. اتاق بزرگی بود و آفیسر ما رو به سمت یک میز شیک هدایت کرد. خودش هم رفت پشت میز نشست و مصاحبه رسما شروع شد.
ادامه دارد

۶ نظر:

  1. مهدي جان شما روتانا مصاحبه داشتي؟يادمه افسر ما كه يه دختر جوان و زيبا بود نسبت به ساعتي كه گفته بود با تاخير اومد دنبالمون.ما هم كه تاييديه حضورمون در مصاحبه رو ديرتر از 30 رز فكس كرده بوديم داشتيم از استرس مي مردي كه نكنه اسم ما تو ليست نباشه.خلاص با ديدن يه دختر بلوند دوست داشتني انتظار ما به پايان رسيد.

    پاسخحذف
  2. نیلوفر جان؛
    مصاحبه ما هتل رویال سوییت بود. به هرحال اون استرسها تموم شد و وارد این برزخ طولانی شدیم

    پاسخحذف
  3. ای بابا! یکم بیشتر تعریف کن مهدی جان! دل آدم اینطوری پر از پروانه میشه!!;)

    پاسخحذف
  4. سلام مهدي خان
    اميدوارم زودتر مديکال و سپس ويزاتون بياد
    موفق باشيد
    حميد

    پاسخحذف
  5. سلام
    خیلی بهتون تبریک میگم.ما هم 2 ماهه مصاحبه قبول شدیم.
    مصاحبه ما هتل روتانا بود.
    اگر اجازه بدید بعد از تکمیل این پست من نوشته هاتون رو با لینکتون رو در وبلاگم قرار بدم.

    پاسخحذف
  6. مسافر کبک؛ خیلی ممنون. زحمت میکشید

    پاسخحذف